بازگشت...(جمعه 85 مهر 28 ساعت 5:7 عصر )
بازگشت...
آری زندگی داستانی دگرگونه بود
از آن هنگام که خود را بر پای میز محاکمه خویشتن دیدم
تا نگاهم را اندوخته از حسرتی کند بر ثانیه هایی که دیگر نبودند ...
قضاوتی سهمگین بود بر محکومیت من بر من..
بر گم کردن عشق روی تخته پاره ای خالی از سکوت...
و بر پایان رویای گلهای لاله عباسی!
» کیوان
»» نظرات دیگران ( نظر)
»
رویا...(جمعه 85 مهر 28 ساعت 4:55 عصر )
رویا...
اینجایی!...روبروی من نشسته ای...
روی آن صندلی, کنار این تخت ,پشت آن میز.... و سخنی نمیگویی, فقط نگاه میکنی,
نگاه....
نگاه....!
ومن -همه صدا - برای تو میخوانم.....
تمام نغمه ها را
بی هیچ نوایی!
وبا تو سخن میگویم - همه حرف-
بی درخواست هیچ جوابی!
ثانیه ها میگذرند....دقیقه ها....ساعتها.....
تاریکی.......روشنایی.....!
و بعد
چشمهایم را باز میکنم......
تو رفته ای!
» کیوان
»» نظرات دیگران ( نظر)
»
شک...(جمعه 85 مهر 28 ساعت 4:48 عصر )
شک...
هر از چند گاهی باید به خطوط پررنگ زندگی شک کرد!
درست میگویی...
عشق گاهی دیوار اتاقم را به قاب نفرت آذین بسته است
من نیز در آینه روزگار بارها خود را نشناختم و چهره ای دیگر را باور کردم....
باید به من نیز شک کرد.. که تنها من نیستم!!
آفتاب چهره ام را میشوید و شب من را در عمق خود پناه میدهد....
آیا خورشید را باور داری؟
کدامین باور این گوی آتشین را مظهر روز نامید....
میدانی...
باید به خورشید نیز شک کرد!!
» کیوان
»» نظرات دیگران ( نظر)
»
پاسخ...(جمعه 85 مهر 28 ساعت 4:42 عصر )
پاسخ...
یکی از روزهایی که آرامش تمام نا امیدی ات را پر کرده است و تمامی ساعتهای انتظار تو را به خط پایان پیش میبرند تو بار دیگر بر در میکوبی ...
به ناگاه صدایی از آن سوی در گوش تو خواهد پیچید:
کیستی.....!!!
» کیوان
»» نظرات دیگران ( نظر)
»